هدف و کاربرد فلسفه
مهمترین سؤال مردم از فلاسفه
با اطمینان میشود گفت بیشترین سؤالی که از دانشجویان فلسفه میشود، حتی بیشتر از سؤال دربارهی وجود خدا، این است که فلسفه به چه کاری میآید؟ البته عمدتاً منظور از این سؤال این است که فارغالتحصیل فلسفه کجا کار گیرش میآید و آیا بازار کارش خوب است یا نه. دانشجوی ما هم چون میداند مشاغل مرتبط با فلسفه اینجا اصلاً تعریف نشدهاند و آکادمیهای فلسفه آنقدر خشکیده و زمختاند که انگار در این دنیا نیستند و اندک مشاغل مرتبط هم به افراد نامربوط واگذار شده، باید جواب بدهد که فقط برای عشق و علاقهاش فلسفه میخواند. نتیجهاش میشود اینکه عموم مردم خیال میکنند فلسفه خواندن از روی بیکاری و شکمسیری است. واردشدن به جزییات هم عموماً فقط مشکل را پیچیدهتر میکند. اما و اگرهای فلسفی برای دیگران نشانهی نهیلیسم و الحاد است. همین است که آنها را به سؤالات بعدیشان میکشاند: «به چیزی هم اعتقاد داری؟» فقط چون نفهمیدند صنف فلسفه کارشان چیست.
البته برخی رشتههای دانشگاهی و تحصیلات هستند که بیشتر از بقیه پذیرای اهل تفنناند. هرچند شاید کسانی هم پیدا شوند که تنها برای علاقه و نه با انگیزهی شغلی مهندسی یا پزشکی بخوانند، اما چنین اتفاقی بیشتر برای حوزههای هنر و علوم انسانی میافتد. یعنی احتمال بیشتری دارد که کسی چند سال فلسفه یا نقاشی بخواند و بعد در حوزهی دیگری دنبال کار بگردد. پس در اینجا لازم است وقتی از هدف و کاربرد فلسفه میپرسیم بیشتر از هر رشتهی دیگری به تواناییها و مهارتهای حاصل از فلسفه دقت کنیم. شاید در این صورت راحتتر بتوانیم تصور کنیم مشاغل خاص فلاسفه کدامها هستند.
وقتی فلسفه میخوانیم چه میخوانیم
میتوان با اطمینان گفت حداقل تا پیش از انقلاب صنعتی، فلاسفه باهوشترین و باسوادترین قشر جامعه بودهاند. شاید امروزه افراد باهوش به حوزههای «مفیدتری» مثل بانکداری و کارهای امنیتی-نظامی هدایت شوند اما هنوز هم فلاسفه مجبورند وسیعترین و عمیقترین مطالعهها را داشته باشند. پس اگر دارید کتاب فیلسوفی را میخوانید قاعدتاً دستاورد مطالعهای عمیق و چندوجهی را میخوانید که با تفکری زیاد به هم آمیختهاند، تفکر کسانی که از بهترین آموزشهای زمانه بهرهمند بودهاند و عمدتاً عجلهای هم برای کسب شهرت یا نجات جهان نداشتهاند. چنین وسعت و عمق چشماندازی حتی اگر همراه با جنون هم باشد گیرا و خیرهکننده است. علاوه بر این، آنها میآموزند که به همان وسعتی که جهان برایشان دارد احساس مسئولیت کنند. اینگونه نیست که بین فلاسفه تقسیم کاری اداری یا بینرشتهای برقرار باشد و فیلسوف سیاست بگوید من فقط در زمینهی سیاست تخصص دارم و اشکالات اخلاقیتان را نزد کسی دیگر ببرید یا اینکه مهندسهایی باشند که فقط مسئولیت ساختن پل را بر عهده بگیرند و به تبعات زیستمحیطی آن یا اثرش بر بومیان منطقه توجه نکنند. دقیقاً وقتی که یک مهندس بیاید و کاربری جادهای را از نظر اخلاقی مورد چندوچون قرار دهد به او میگویند «فیلسوفبازی درنیاور». آثار و آموزشهای هر فیلسوفی با احساس مسئولیت، انضباط و مطالعهی کمابیش جامعی همراه است. وقتی میبینیم اثری فلسفی یا یک فیلسوف نسبتبه موضوع یا زمینهای بیاعتناست، اولین انتظارمان این است که آن مسأله در زمانهی او اصلاً موضوعیت نداشته است. احتمال دوممان این است که دلایل خوبی برای کنارگذاشتن آن موضوع از بحث عرضه کرده باشد. اینکه مثلاً ملاصدرا نسبتبه جهان زمینی ما بیاعتنا بوده یا افلاطون با حقوق بشر بیگانه بوده بیدلیل نیست. آنچه بهعنوان مفاد حقوق بشر میشناسیم در قرن بیستم تولید شده است. ملاصدرا هم توضیح داده که در نظرش فیلسوف باید خودش را وقف الهیات و حیات حقیقی بشر کند.
درگیرشدن با چنین متونی صرفاً تصویری کلی و جامع به ما نمیدهد. اگر بخواهیم فلسفه را با علوم مقایسه کنیم، آزمایشها و پژوهشهای فلسفی اصولاً در همان متن مربوطهشان رخ میدهند، از طریق استدلالها و تحلیلهای نقادانهای که فیلسوف انجام میدهد. این نقادیها نهتنها ریزبینی و نکتهسنجی شما را در موضوع موردنظر بالا میبرند، بلکه قابلیتهای تعقل و نقادی شما را بهطور کلی بهبود میدهند. شما در هر متن فلسفی با شکلهای مختلف رد، تشکیک یا اثبات یک موضع و شیوههای مختلف تقرب به یک موضوع آشنا میشوید. این مهارتها کمابیش و بهمرور از آن شما خواهند شد.
فلسفه مشخصاً دربارهی چیست؟
مطالعهی فلسفه ما را درگیر بنیادیترین مسائل بشری و حوزههای مختلف میکند. هزاران سال حضور انسان هوشمند روی زمین با مجموعه مسائلی همراه بوده است، مسائلی که برخیشان تقریباً از همان ابتدا وجود داشتهاند و برخی بهمرور شکل گرفتهاند. اما گویا بشر نمیتواند این پرسشها و پیچیدگیها را پس از مواجهه با آنها فراموش کند. فلسفه آنها را در حوزههای مختلف خود، هستیشناسی، معرفتشناسی، انسانشناسی، سیاست، اخلاق، الهیات، زیباییشناسی و تمامی فلسفههای مضاف دستهبندی کرده است. هدف فلسفه در درجهی اول جلبکردن توجه افراد به این مسائل است، چرا که بدون توجه به آنها ارزشمندترین دستاوردهای بشری هم میتوانند پوچ، سطحی و کلیشهای شوند. فلاسفه کسانی هستند که مسائل بنیادی بشر را صورتبندی میکنند و هرکدام به شکلی به آنها پاسخهایی میدهند.
در هستیشناسی به ماهیت وجود و موجودات بهطور کلی میپردازیم و در انسانشناسی به اینکه انسان بهطور کلی چیست و چه مشخصاتی دارد. معرفتشناسی نیز دربارهی این است که چهچیزی را میتوانیم بشناسیم، چگونه میتوانیم این شناخت را به دست بیاوریم و چه ارزشی دارد. در فلسفهی علم به تفاوت علم با غیر از آن، روش علمی، ارزش نظریهی علمی و مواردی از این دست میپردازند. در فلسفهی اخلاق نیز به معیار ارزشگذاری اخلاقی و رویکرد اخلاقی صحیح یا مناسب بنا بر ابهامها و مسائل پیش رو میپردازند.
ایمانوئل کانت میگوید وظیفهی فلسفه پرداختن به این چهار پرسش است: ۱) چهچیزی را میتوانم بدانم؟ ۲) چه باید بکنم؟ ۳) به چهچیزی میتوانم امید داشته باشم؟ ۴) انسان چیست؟ کافی است برای هرکدام از این سؤالها کمی وقت بگذاریم تا بفهمیم چقدر سختاند و چقدر سهلانگارانه از کنارشان گذر کردهایم. آیا باید و نبایدهایی که طبقشان زندگی میکنیم به همان استحکامی هستند که خیال میکردیم؟ سرکشی به فامیل یا دفاع از حقوق حیوانات واقعاً درستاند یا صرفاً بنا بر همراهی با دیگران آنها را پذیرفتهایم؟ آیا به آن اندازهای که خیال میکنیم درستاند یا اینکه بر فرضها و پیشفرضهایی نامعتبر متکیاند؟
اصالت و استقلال رأی یا جواب آماده؟
اما فلسفه فقط دستوپا کردن جوابی برای سؤالهایمان نیست، بلکه همانطور که در کارهای عظیم خود کانت میبینیم، فلاسفه بهدنبال دادن جوابهایی موجه، انسانی و البته نظاممند به آنها هستند. فلاسفه مثل عرفا در توجیه دیدگاهشان نمیگویند «باید مثل ما بشوی تا بفهمی»، یا مثل مبلغان و بازاریابهای ایدئولوژیک و مذهبی اینکه دیگران پیروشان شوند برایشان ارزشی ندارد، بلکه فهم شما از مواضعشان برایشان مهم است. برای نمونه، خود کانت بارها به کسانی که متظاهرانه از نظراتش تمجید میکردند توصیه کرده به کار دیگری غیر از فلسفه بپردازند و ارسطو که بزرگترین مخالف افلاطون بود سالها بهترین شاگرد و دوست او هم بود.
شاید کاوشی فلسفی به جوابی قطعی و روشن دربارهی ماهیت اخلاق یا زیبایی یا علم نرسد، اما بدون آن، همانطور که برتراند راسل میگوید، آگاهانه یا ناآگاهانه صرفاً به عقاید مرسوم تن دادهایم. برای نمونه ممکن است به تمام اما و اگرهای مربوط به علم بیاعتنا باشیم و مثل عموم مردم خیال کنیم دانشمندان عین حقیقت امور را کشف میکنند. در همان حال ممکن است از سمت دیگر بام بیفتیم و با بیاعتنایی به تفاوت علم و شبهعلم به دام خرافات بیفتیم و برای افسانههای بیمبنا (مثل اثر ستارهها بر سرنوشت) ارزش علمی قائل شویم.
فلاسفه با آثار همصنفان خود نیز با همان شیوهای برخورد میکنند که با دیگر امور جهان. آنها عجلهای برای تصویب حقیقت یا قانون نهایی جهان ندارند. برای نمونه، برهان قدیس آنسلم از فلاسفهی قرون وسطی برای اثبات وجود خدا توسط کلیسای کاتولیک بهعنوان موضعی رسمی پذیرفته میشود، اما فیلسوف مسیحی دیگری یعنی قدیس توماس آکویناس به نقد اشکالات منطقی آن میپردازد. آنها شاگردهایی ابدی هستند.
البته تمام فعالیتهای عقلانی و عینی بشر، یعنی علوم و فنون نیز، همینگونهاند. آنها هیچکدام تمام نشدهاند و هر دستاوردی انتظار جایگزین خودش را میکشد. شاید علوم و فنون تصوری از پیشرفت در مسیرشان داشته باشند، اما در فلسفه این تصور شدیداً زیر سؤال است. در واقع به شکلی آیرونیک تصور پیشرفت و ارتجاع در فلسفه مانع پیشرفت به حساب میآید. چون اگر در نظرتان دیدگاهی بامعنا یا قابلبررسی بنماید، کهنگی و تازگیاش اصلاً اهمیتی ندارد. حتی اینکه فلاسفهی بزرگی ردش کرده باشند فقط نکتهای است که باید در نظر بگیرید، شاید شما خوانش بهتری داشته باشید. بهشکل خاص دو اشکال در انتظار از فلسفه وجود دارد. یکیشان مبلغان ایدئولوژیکاند که انگار ما را عادت دادهاند هر نظری دربارهی مسائل فلسفی باید همچون حقیقت مطلق مطرح شود. در نظر خیلیها اینکه زمانی نیچه بخوانی و زمانی لویناس، در این حد عجیب، دیوانهوار و خیانتبار است که همزمان جزو افسران نازی و جبههی مقاومت یهودیان لهستان باشی. مورد دیگر هم این است که ما از اشتباهکردن درمورد مسائل بنیادینمان میترسیم. برای همین شاید به نفع خودمان میدانیم عقاید بنیادینمان را به دراما آغشته کنیم، طوری که انگار او ما را انتخاب کرده و دیگر نمیتوانیم از آن جدا شویم. ترکیبی از بیمسئولیتی و تعصب نسبتبه عقایدمان این ترسمان را پنهان میکند.
فلسفهخواندن دقیقاً برخلاف وضع فوق است. اولاً اصلاً شبیه به خطابههای آتشین هیتلر و موشه دایان نیست. قرار است تصمیمهایی جدی و دقیق بگیریم و بیشتر از هرچیزی به آرامش و حضور ذهن نیاز داریم. همزمان غلبه بر ترس از اشتباهکردن هم هست، با دادن فرصت آن به خود، پس از مطالعه، تحلیل و مشاهدهی کافی. بهجای اینکه خود را درگیر رسالت مفروض تاریخی خودمان بکنیم و به عواملی اشاره کنیم که ما را به عقیدهی مذکور رساندهاند، مسئولیتش را همچون تصمیم و انتخاب خودمان بر عهده میگیریم و از دلایلمان برای چنین موضعی میگوییم. در همان حال، نسبت به حاصل تلاش و پژوهش خودمان هیچ تعصبی هم نداریم و منتقدانش را ترور فیزیکی، روانی یا شخصیتی نمیکنیم. بمبارانشان هم نمیکنیم.
فایدهاش در بیفایدگی است
اما پاسخدادن به اینکه هدف فلسفه یا فلسفه خواندن چیست نهایتاً کار آسانی نیست. چون اگر منظورمان از این سؤال این باشد که فلسفه خواندن چه فایدهای دارد یا چه شناختی به ما میدهد، فلاسفهی بزرگی مثل ارسطو و ویتگنشتاین در برابرمان میایستند و میگویند فلسفه فایدهای ندارد یا اینکه با آن نمیشود چیزی را شناخت. برای همین، جواب این سؤال هم خودش فلسفی است. اما هر بار که بخواهید جوابی مسئولانه، حسابشده و عقلانی به هرکدام از مسائل زندگی، انسان، اخلاق، هنر، علم، جامعه، سیاست و غیره بدهید ناچارید درگیر آثار فلاسفهی بزرگ شوید. چون در غیر آن صورت یا دلایلتان بر مجموعهای پیشفرضها متکی است که نمیدانید چرا، اما با آنها مثل حقیقت برخورد میکنید، یا اینکه جوابتان پر از تعارض و اغتشاش است و وجوه بسیار مهمی را نادیده گرفتهاید. اما اگر فقط میخواهید کارتان راه بیفتد و به عواقب مواضعتان اهمیتی نمیدهید، مثلا برایتان مهم نیست که رویکرد سیاسیتان به ناامیدی و رخوت و مهاجرت مردم یا گسترش جنایت منجر میشود یا نسلی از انسانهای پوچ و پرمدعا تولید میکند به فلسفه نیازی ندارید.
تواضع، مسئولیتپذیری، استقلال رأی و خودآگاهی در مواضعمان دربارهی بزرگترین مسائل و دیدن ارتباط درهمتنیدهی آنها با همدیگر و با ساحتهای مختلف زندگی و جهان، هدف و کاربرد فلسفه است. تقویت قابلیتهای فهم خود از امور و دستیابی به درکی هرچه عمیقتر، خوشساختتر و جامعتر، هدفی است که در فلسفه دنبال میشود. از مهمترین مهارتهایی که در مطالعهی فلسفه میآموزیم تشخیص مربوط یا نامربوط بودن دو ذهنیت به هم، شناسایی ارزش یک استدلال و امکان نتیجهگرفتن یکی از دیگری است. این خصلتها و تواناییها کمک میکند که در مسائل جزئی و شخصیمان نیز بهتر موضع بگیریم و عمل کنیم و از ذهنیات خودمان و دیگران صورتبندی بهتری داشته باشیم. حتی اگر بخواهید سفسطهگر خوبی باشید یا در دام سفسطه نیفتید به آن نیاز دارید.
این همه منفعت فلسفه ناشی از یک خصیصهی آن است که هم نقطهی قوت و هم نقطهی ضعف آن است: فلسفه بیفایده است، بهمعنای عمومی و معمولی آن. از همنشینی با فلاسفه، مطالعهی آثارشان و حتی آموزش نظاممندش مهارت خاصی یاد نمیگیرید که از آن مستقیماً و شخصاً پول دربیاورید. حتی ممکن است کسی کارش لنگ یک ریاضیدان شود و استخدامش کند یا با او شریک شود یا اینکه آن ریاضیدان خودش در بازار شرکتی راه بیندازد، اما اصولاً برای کسبوکار کسی مشکلات فلسفی پیش نمیآید. از پیشبینی زوال یا شکوفایی تمدنها و فرهنگها در درازمدت هم پولی درنمیآید. طبیعتاً چه صاحب یک شرکت و چه هر فرد عادی (مثلاً کمونیستی که با همان صاحب شرکت در نبرد است) ترجیح میدهند تلاشها و هزینههایشان برای اوهام و آمال خودشان باشد و نه تحلیلهای نامفهوم یک فیلسوف، که نهایت خروجیاش درستی امور و درستکاری خودمان است. کدام فیلسوف است که به افسانهی امکان توسعهی بیانتها یا موفقیت یا خوشبختی همه نخندد؟ درست است که برای موفقیت از سطحی به بالاتر به مهارتها و کلکهای فلسفی نیاز دارید، اما اینها فواید جنبی فلسفهاند.
کارکرد فلسفه
مشاغل فلسفی بهطور کلی آنهایی هستند که امروزه با انگیزشیها و ایدئولوگها پر شدهاند، تلاشی مذبوحانه برای تولید کلمات «مفید». بهاندازهی احساس مسئولیت انسانی و تمدنی خود ما و مقامات و قدرتهای جامعه است که مشاغل فلسفی فرصت ظهور پیدا میکنند. در بسیاری حوزهها، در کنار کارشناسان اقتصاد، جامعهشناسها و روانشناسها، به فلاسفهای هم نیاز داریم که برآوردها و راهکارهای جامعی دربارهی حال و آیندهمان داشته باشیم. چنین همکاریهایی مانع از این میشوند که انسان را همچون توصیههای برخی اقتصاددانها ماشین تولید ثروت ببینیم یا همچون برخی روانشناسها نسلی لوس و لاابالی تحویل جامعه بدهیم یا اینکه درگیر هیجانات جامعهشناسان از نزاعهای اجتماعی بشویم، در همان حال بهورطهی بیعملی و سهلانگاری سازشگرانه هم نیفتیم.
کارکرد مهم دیگر فلسفه و آکادمی فلسفه، که فرسودگی آکادمیمان مانع از تحققش است، این است که تقریباً تمامی فعالیتهای جدی فلسفی به سطحی از آموزش فلسفی نیاز دارند. دانشجویان علوم، فنون، هنرمندان، ورزشکاران، سیاستمدارها، نظامیان،... همگی بهنفعشان است که آموزش منسجمی در امور مرتبط با خودشان ببینند؛ آموزشهایی که به آنها بصیرت و قدرت تصمیمگیری بدهد و در همان حال از بسیاری اوهام سطحی حفظشان کند. ما در شرایطی هستیم که دکترای یک رشتهی علمی هنوز درکی کاملاً سطحی از ماهیت علم دارد و تنها نسبتش با علم پژوهشهایی آماری و بهبودهایی جزئی (و عمدتاً فقط روی کاغذ) در کیفیت مواد و ابزارهاست. ما قهرمانهای ورزشی را داریم که بعد از بازنشستگی حوصلهشان سرمیرود و میخواهند کسب افتخارات و رجزخوانیهایشان را در سیاست ادامه بدهند و هنرمندانی را داریم که تنها ترِند یا جایزهی جشنواره اثر بعدیشان را تعیین میکند و جشنوارههایی که درگیر یک مشت کلیشهاند.
بسیاری از نزاعهای خونین زمانهی ما با مقداری انضباط ذهنی بیشتر و توانایی بیشتری برای کنارگذاشتن پیشفرضها و تعصبات مخرب شانس بسیار بیشتری برای حل شدن پیدا میکنند. یکی از نگرانیها درمورد فلسفه این است که زندگی زاهدانهای را بر انسان تحمیل میکند و تقریباً تمام روشهای کسب ثروت و قدرت در نظر فلاسفه نامشروع و غیراخلاقی است. میشود این شرارتهای جزئی را مثل دکارت و حتی شوپنهاور و اکثر فلاسفهی روشنگری نادیده گرفت. اما آیا مطمئنید که ناخواسته بخشی از یک جنایت علیه بشریت نیستید یا در آینده به جنگی خونبار و احمقانه کشیده نمیشوید؟ آیا خیرخواهیها و زحماتتان برای دیگران در مسیر درستی قرار دارد؟ میدانید کجا باید محکم «نه» بگویید، کجا سنگدل باشید و کجا برای احتمالی اندک ریسک کنید؟ اینها فقط در روابط شخصی و عاشقانه مطرح نمیشوند. آن بیرون و در حوزههای مختلف هم برقرارند. احتمالاً بنا بر توصیهی پزشکان دیگر کوکا نمیخورید. اما شاید چند تصمیم سخت دیگر هم لازم باشد که جهان و جامعهتان در جوانی سکته نکند و نمیرد، تصمیمهایی که هر فرد با گرفتنشان فرصت تازهی کوچکی به دنیایش میدهد. شاید معیار درستکاری و بدکرداری تصویر جامع و بزرگی باشد که نصیحتگران نشسته در کوی و برزن آن را ندارند و شاید لازم است شرارتهای درستمان را خودمان انتخاب کنیم که از وقوع شرهای بزرگ جلوگیری کنیم. حتی اگر درگیر شدن با این سؤالهای سخت بهاندازهی ثروت، قدرت و تفریح برایتان جذاب نیستند و قرار نیست فیلسوفی بزرگ شوید، بهتر است تا فرصت دارید برایشان مثل ورزش و درمان وقت بگذارید و تا حدی حرف فلاسفه را بفهمید. وگرنه در مواقع بحران در کمین رهبران مبتذل، سخیف و پرهیاهو میافتید، کسانی که حکومت بر جهنم را موفقیت جاهطلبانه قلمداد میکنند.
یافتن استانداردهای معقول برای زندگی و یادگرفتن نحوهی اعمال و اشاعهی آنها فرآیندی طولانیمدت و پرزحمت است و اگر تصور میکنید این جهان به استانداردها و حداقلهایی نیاز دارد که به جهنمی بدوی تبدیل نشود، به یادگیری و اشاعهی آموزشهای جدی فلسفی نیاز دارید.
جهت مطالعه مقالات بیشتر کلیک کنید.
/5
از 2 کاربر
میانگین امتیاز